کجاست آن که مرا و دل مرا بلد است
که خندههاش دلیل حیات این جسد است
مرا نگفته و ننوشته، خوب میداند
در امتحان دلم نمرهاش همیشه صد است
کنار چای به من شعر میدهد هرشب
سلام اولِ صبحش به بوسه مستند است
دلم برای دلش یا دلش برای دلم
قوارهی هم و آیینهی تمامقد است
نه هیچ برکه و ساحل، نه هیچ چشمه و رود
نفس کشیدنِ او وقت خواب، جذر و مد است
به جز ترازوی تقوا چه میتوانم گفت؟
به او که طرز نگاهش تمیزِ خوب و بد است
اگر نیامده امشب به این اتاق بهار
درخت شعر من آیا چرا شکوفه زدهست؟!
درباره این سایت